سالهای کبود
نویسنده: گووانمهراسماعیلپور
نخستین داستان مکتوبی که در تمدن بشری یافت شده به معمای مرگ پرداخته است. همواره مرگ بزرگترین ونامکشوفترین پرسش بشر بوده و هست. سحرانگیزترین معجزه پیامبران اخباری بود که از جهانِ پس از مرگ میدادند. مرگی که گاه سرد و سیاه و هولناک تصویرمیشد. هم از این رو بود که انسان میکوشید مرگ را از خویش دور سازد و آن را برای دشمنش میخواست. در سراسر جهان آیینهای اساطیری، جادویی و مذهبی وجود دارد برای دور کردن مرگ از خود و خویشان و انداختنش به جانِ اغیار. این آیینها، آیینهای بلاگردان نام دارند. از سبزهی نوروز در ایران گرفته تا تیرکِ بهار در شمالِ اتریش شکل این آیینها تفاوت بسیار دارند اما ماهیت همهی آنها همسان و آشناست زیرا مرگ دغدغهی مشترک تمام آدمیان است.
فیلم «از سالهای کبود» نیز مرگ را به تصویرمیکشد اما به گونهای دیگر. فیلم با نگاهی ویژه به فشار جوامع سنتی بر زنان - کوششِ خشونتبارِمردانِ این جوامع جهتِ در اختیار گرفتنِ سرنوشتِ زنان و انکار حقوق انسانی آنان – راوی داستانی ضد جنگ است. زیرا زن و زندگی از یک ریشهاند چنان که مرگ از آغاز هنر دست و بازوی مردان بوده است. فیلم، سرودیست در ستایش صلح و زندگی که ریشههای متعفنِ جنگ و کشتار را نمایان میسازد.
روایتِ فیلم با استفاده از کهن الگوهای مشرق زمین، داستانی پر کشمکش را نقل میکند. پس بهتر دیدیم کار را به پیرزنی شیرین سخن بسپاریم تا کودکِ خیالپرداز را به سرزمین رویا بکشاند. در داستانی که پیرزن میگوید ـ چنان که در قصهی هر مادربزرگِ گرم گفتاری میتوان یافت ـ جز پیرنگ اصلی، پند و زنهارهای بسیار دیگری نیز وجود دارد. داستانِ مردی که پایش میلغزد و مانند کشیدنِ چاشنی انفجارِ یک بمب ساعتی مرگ را از خواب بیدارمیکند. داستان زنی دلباخته که نمیتواند به سانِ الههگانِ باستان به سرزمین مردگان برود تا شوی خویش را بازگرداند اما مانند هر عاشقِ دیگر دست به عملی قهرمانانه میزند ورشتهی سرنوشت را دیگرگونه میبافد. داستان صبری که حکمت میآورد و اشتیاقی که آتش برپا میکند. داستانِ مردی که برای حمایت از دوستِ خود خانوادهاش را فدامیسازد. داستانِ زنی که از حسرت،جانِ به لب میآورد. داستانِ مردی که برای کشتگاهی بزرگتر دست به خون میآلاید. داستان کسی دیگر که برای چند گاو و گوسفند یا آن دیگری که تنها برای خودنمایی جان خویش را بر سرِ دست میگیرند. و سرانجام داستانِ آن که همه کس را مردهمیخواهد تا همه چیز تنها از آنِ خودش باشد. اما پایان داستانِ همهی اینان یک چیز است؛ مرگ! شگفتا که مرگ نیرویی برخاسته از طبیعت است و طبیعت حتا در جلوهی مرگ، زندگی آفرین است. پس مرگ در برابر آزمونی سخت قرارمیگیرد و زبان به سخن میگشاید.